آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

مهمونی شبانه (1)

پنجشنبه مهمون داشتيم و دوستاي بابايي با خانواده خونمون دعوت بودن. و منم مثه هميشه کارهامو از قبل انجام داده بودم و تا وقتي مهمونها اومدن کنارشون باشم ... حسابي به هممون خوش گذشته بود و مادر يکي از دوستاي بابايي هم بود و برامون يه عالمه آهنگهاي قديمي خوند و کلي هم خنديديم و بعد از مهموني از منزل ما همگي رفتيم جاده چالوس و اونجا هم دور هم بودیم و مادر دوست بابایی باز هم برای هممون خوند و اینبار همه سفره خونه دست میزدن و حرکات موزون انجام میدادند....وآرین هم با سه چرخه ای که صاحب سفره خونه براش کنار گذاشته بازی میکرد و حسابی خودشو سرگرم کرده بود.
29 مهر 1391

سرزمين عجايب

عصرجمعه براي خريد به گلشهر و سبس به گوهردشت رفتيم. و درآخر ساعت نزديک 9 شب بود که تصميم گرفتيم بريم سرزمين عجايب و کلي بازي کرديم البته من و بابايي بيشتر از آرين بازي کرديم و خيلي هم خوش گذشت....  آرین سوار یه ماشینه خیلی بزرگ شده بود و خیلی باهاش حال میکرد و سوار هلیکوپتر هم شد.آرین خیلی ذوق زده شده بود تو سرزمین عجایب و همش میگفت باز هم بریم شهر بازی(سرزمین عجایب)..... الهی قربونش برم پسرمو که اینقدر بازی رو دوست داره..........
29 مهر 1391

مهمونی شبانه (2)

اين پنجشنبه ما خونه يکي از دوستاي بابايي دعوت بوديم و آرين تا تونست آتيش سوزوند و با مبينا سر يه ماشين دعواشون شد و مبيناي ده ساله قهر کرد و مثلا داشت گريه ميکرد و آرين هم با پررويي تمام رفت و ماشين را از دستش گرفت. وشب هم که بابایی و دوستاشون اومدند و شام خورديم و رفتيم جاده چالوس چاي و ... آرین هم با سه چرخه کمی بازی کرد و اومد توی جمع وبا آهنگی که سفره خونه گذاشته بود با یکی از دوستای بابایی نانایی کردن بقول آرین جون. ودر آخر  رفتيم پل خواب آش خورديم و هوا خیلی سرد بود و آش خیلی مزه داد و آرین خیلی خوشش اومده بودو امشب هم خيلي خيلي خوش گذشت.....
29 مهر 1391
1